مقاصد گردشگری ادبی؛ قوی ترین صحنه های داستان (قسمت دوم)
به گزارش سفر بریم، صحنه های داستان برای بعضی نویسندگان، فراتر از قابی بی جان در پس روایت، که موجوداتی زنده هستند. با هم بعضی از مقاصد گردشگری، قوی ترین صحنه های داستان را آنالیز می کنیم.
نه تنها شخصیت های هر داستان، که گاهی شهرها نیز در روایت ها جان می گیرند، رشد می نمایند و همگرا با روایت کتاب به نقطه نهایی خاتمه می رسند. وقایع اجرا شده در هر شهر، در طول داستان اجزایی از پیکره این شخصیت کمتردیده شده را شکل می دهند و موجودی خلق می نمایند که بدون آن، روایت داستان خالی از لطف می گردد.
صحنه های قوی داستان مانند نام شخصیت ها، در فکر خوانندگان جاودانه می شوند؛ مانند دوبلین که در فکر هر کتاب دوستی تداعی نماینده اولیس است یا کلمبیا که یاد گابریل گارسیا مارکز را در خاطر زنده می نماید. در این مقاله به آنالیز بعضی از مقاصد گردشگری ادبی، قوی ترین صحنه های داستان می پردازیم؛ قلمروهایی پنهان که با توصیفی دقیق و پویا، در طول کتاب جان گرفتند و پا به پای داستان زندگی کردند.
دوبلین، ایرلند
اولیس اثر جیمز جویس
جیمز جویس درباره شاهکار کلاسیک خود گفته بود:
می خواهم تصویری چنان دقیق و کامل از دوبلین ارائه دهم که اگر این شهر ناگهان به تمامی از روی زمین محو گردد، بتوان آن را با الگویی از کتاب من باز ساخت.
و او در این کار به موفقیتی بیش از آنچه می خواست، رسید.
برشی از کتاب
آقای لئوپارد با اشتها اعضای داخلی چهارخاتمه و پرندگان را می خورد. او سوپ غلیظ جگر و سنگدان، سنگدان های آجیل دار، دل پرشده کبابی، تکه های جگر پرشده با خیار و تخم ماهی سرخ شده را بسیار دوست داشت.
مسکو، روسیه
بانو با سگ ملوس اثر آنتوان چخوف
داستان کوتاه چخوف، بانو با سگ ملوس را ناباکوف به عنوان یکی از برترین داستان هایی که تا به امروز به رشته تحریر درآمده است، می ستود. صحنه این داستان نه تنها مسکو، بلکه یالتا را نیز در برمی گیرد، شهری که راوی بانو با سگ ملوس را در آن دیدار می نماید.
برشی از کتاب
در خانه مسکو همه چیز طبق روال زمستانی پیش می رفت: اجاق های می سوختند و صبح ها، پیش از روشنای روز، بچه ها زیر چراغی که پرستار برای مدتی کوتاه روشن می کرد، صبحانه می خوردند و برای رفتن به مدرسه آماده می شدند. چند وقتی از آغاز یخبندان می گذشت.
نیویورک، آمریکا
ناطور دشت اثر جی.دی.سالینجر
بیشتر راهپیمایی های هولدن، قهرمان کتاب ناطور دشت در آپر وست ساید در منهتن نیویورک صورت گرفتند؛ در نزدیکی هتل پلازا، موزه تاریخ طبیعی آمریکا و سنترال پارک نیویورک. بعلاوه بخش اعظم توصیفات سالینجر از زبان قهرمان اش، درست مانند همان تصویری است که نیویورک امروز بر چهره دارد.
برشی از کتاب
من در نیویورک زندگی می کنم. و داشتم به آن دریاچه ای فکر می کردم در که سنترال پارک قرار گرفته است؛ آن پایین، در نزدیکی های جنوب سنترال پارک. داشتم فکر می کردم وقتی من از خانه برگردم و دریاچه یخ زده باشد، اردک ها کجا می روند؟ داشتم فکر می کردم اردک ها کجا رفتند وقتی که تمام دریاچه پوشیده در یخ بود. فکر کردم شاید کسی با یک ماشین باری آمده و همه آن ها را به باغ وحش برده است. یا شاید آن ها به سادگی از آنجا پرواز نموده اند و رفته اند.
پامپلونا، اسپانیا
خورشید همچنان می دمد اثر ارنست همینگوی
اگر به پامپلونا بروید، احتمالا دیگر نمی توانید آن شهری را که همینگوی به تصویر کشیده است، پیدا کنید. از زمانی که همینگوی در پامپلونا به سر برده بود تا به امروز، این شهر حدود هفت برابر بزرگ تر شده است. اما همچنان فستیوال سن فرمین با گاوهای نری که در میان شهروندان به سمت شهر قدیمی می دوند، زنده است و اگر در اوایل جولای سری به پامپلونا بزنید، می توانید دلهره، هیجان و شادی آن را مزه کنید.
برشی از کتاب
سپس ما از میان دشتی وسیع عبور کردیم و رودخانه ای عریض در سمت راست ما، زیر نور خورشید و از لابلای ردیف درختان می درخشید. و دورتر می شد فلات پامپلونا را که از پشت دشت بالا می آمد، دید و دیوارهای شهر را، و کلیسای جامع قهوه ای رنگ را به همراه منظره ناصاف و پربریدگی دیگر کلیساها.
ناتینگهام شر، انگلستان
پسران و عشاق اثر دی.اچ. لارنس
دی .اچ. لارنس در ایستوود، ناتینگهام شر به دنیا آمد و بیشتر رمان های اتوبیوگرافی او از جمله پسران و عشاق، بر اساس تجربه های شخصی او در همین مکان و شهرهای اطراف آن شکل گرفته اند. او دوران مدرسه خود را در ناتینگهام سپری کرد و بعدها به عنوان کارمند دفتری در کارخانه ساخت ابزار جراحی مشغول به کار شد، کارخانه ای که تجربه او را از حضور در آن می توان در رمان پسران و عشاق تا حدی دید.
برشی از کتاب
او به رز ها نگاه کرد؛ رزهایی سپید رنگ، بعضی مقدس با سرهایی خمیده به درون و بعضی شکوفا و باز شده در سرمستی. درخت مانند سایه ای تیره و تاریک به نظر می رسید. و او ناخودآگاه دستش را بالا برد، به سوی درخت رفت و رزها را با حالتی پرستایش لمس کرد.
کارتاخنا، کلمبیا
عشق در سال های وبا اثر گابریل گارسیا مارکز
عشق در سال های وبا مانند روایت صد سال تنهایی که در شهری خیالی رخ می دهد، صریحا به شهر خاصی به عنوان صحنه داستان اشاره نمی نماید. اما با توجه به زندگی چندین ساله گابریل گارسیا مارکز در کارتاخنا و مجاورت صحنه داستان به دریای کارئیب و رود ماگدالنا، به نظر می رسد که این شهر الهام بخش او در خلق صحنه داستان عشق سال های وبا بوده است.
برشی از کتاب
اندکی پیش، روشنایی سیپده دم از یکی از پنجره ها آغاز به روشن کردن فضای پرخفقان اتاق نموده بود، اتاقی شلوغ و آشفته که همزمان هم خوابگاه او بود و هم آزمایشگاه. روشنایی هر چند هنوز کم رمق می تابید؛ اما آنقدر بود تا بتوان بی درنگ اقتدار مرگ را در اتاق بجا آورد.
فلورانس، ایتالیا
اتاقی با یک منظره اثر ای.ام.فورستر
اگرچه در آغاز کتاب، قهرمان داستان اتاقی با یک منظره، یعنی لوسی از منظره اتاق خود از فلورانس (که به جای رود آرنو، به حیاطی قدیمی و زیبا منتهی می گردد)، چندان رضایتی ندارد؛ اما با پیشروی در زمان و داستان، او به لذتی بیشتر از گشت و گذار در شهر دست می یابد.
برشی از کتاب
بیدار شدن در فلورانس لذتی بی مقدار داشت، چشم گگرددن به روی اتاقی روشن و برهنه، با کفی پوشیده در کاشی های قرمزرنگ که هرچند تمیز به نظر می رسیدند؛ اما تمیز نبودند، با سقفی نقاشی شده که روی آن شیردال های صورتی و کوپید های آبی در جنگلی زرد از ویولن ها و فاگوت ها جست و خیز می کردند. و لذت بخش تر باز کردن تاق های پنجره بود، فشردن انگشتان بر لولاهای ناآشنای شان و خم شدن به سمت بیرون؛ به سمت نور آفتاب، با تپه ها، درخت ها و کلیساهایی مرمرین در مقابل و درست پایین آن ها، رود آرنو که در کناره های سنگچین جاده قل قل کنان جاری بود.
منبع: کجارو / huffingtonpost.com